همخونه ( قسمت دوازدهم )
ღ دنیای رمان ღ داستان ... رمان ... رمان های زیبا ... رمان های عاشقانه ... رمان های جذاب و خواندنی همخونه ( قسمت دوازدهم ) روز بیست و هشتم بهمن ماه بود . خوشحالی زاید الوصف یلدا و فرناز اشک به چشمان نرگس آورد. نرگس عکس یونس را به آنها نشان داد. یلدا پسندید و گفت آخی مثل خودته. همیشه شوهرت رو همینجوری تصور میکردم. انگار از خیلی قبل میشناسمش... فرناز گفت آره. مبارکه. نرگس گفت مرسی. و خندید. یلدا گفت نرگس چه احساسی نسبت بهش داری؟ نرگس سری تکان داد و با چشمهای خجالتزده اش که گویی میخندید گفت والله دقیقا نمیدونم . خب یک آدم جدیده. برام هیجان آوره که باهاش حرف بزنم یا حتی بهش فکر کنم. وق...
نویسنده :
فهیمه
14:16